پاییز دلگیر
مرد نجواکنان گفت :« ای خداوند و ای روح بزرگ با من حرف بزن»... وچکاوکی با صدای قشنگی خواند اما مرد نشنید،پس مرد دوباره فریاد زد:«با من حرف بزن» و برقی در آسمان جهید و صدای رعد در آسمان طنین افکن شد،اما مرد دوباره نشنید. مرد نگاهی به اطراف انداخت و گفت:«پروردگارا،به من معجزه ای نشان بده»و کودکی متولد شد و زندگی تازه ای آغاز شد، اما مرد متوجه نشد و با نا امیدی ناله کرد:«خدایا،مرا به شکلی لمس کن و بگذار بدانم اینجا حضور داری» و آنگاه خداوند بلند مرتبه دست خود را از آسمان بر روی زمین دراز کرد و مرد را لمس کرد،اما مرد با حرکت دست پروانه را دور کرد وقدم زنان رفت..... کواناسا یوکس
Design By : Night Melody |